ღ♥ღشیطون بلاღ♥ღ

خوش آمدید به وبلاگ من عزیزم نظریادت نره!دووووووست دارمممممممم

ღ♥ღشیطون بلاღ♥ღ

خوش آمدید به وبلاگ من عزیزم نظریادت نره!دووووووست دارمممممممم

ویکتورهوگو (ارزو)

I wish you...

 

First of all, how I wish you love

and while loving, also be loved

 

قبل از هر چیز برایت آرزو میکنم که عاشق شوی ،

و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد.

 

and then, if it’s not like this,

be brief in forgetting

And after you’ve forgotten,

don’t keep anything

و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد ،

و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی

 

I wish then that it wasn’t like this

but if it is,

you could be a person

without desperation

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید. اما اگر پیش آمد ،

بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

 

I wish also that you have friends

Even bad and inconsequence ones,

They should be strong

and loyal to you.

and at least you have one

in whom you could trust

without doubting

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی.

از جمله دوستان بد و ناپایدار

برخی نادوست و برخی دوستدار.

که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد

 

I wish you have enemies.

Not many or not too little

Just in the right number.

so that you will have to question

Your own certainties,

and truths as well

 

برایت آرزو مندم که دشمن نیز داشته باشی.

نه کم و نه زیاد ، درست به اندازه.

تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قراردهند تا که زیاده به خود مغرور نشوی

دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد

 

 

I wish you were useful

But not irreplaceable

And in your bad moments,

When you don’t have anything else

This usefulness is enough

To keep you standing

آرزو مندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری.

تا در لحظات سخت، وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،

همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگه دارد.

 

So equally,

I wish you to be tolerant

Not with those that make little mistakes

Because that is easy,

But with those that make a lot of mistakes

For this will be of no remedy.

And make good use of this tolerance,

To set example for others.

 

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی ،

نه با کسانی که اشتباهات کوچک میکنند.

چون این کار ساده ای است ، بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ

و جبران ناپذیر میکنند.

و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.

 

I wish that being young,

You don’t mature too quickly

And once you’re mature,

Don’t insist in getting younger.

And when you’re old,

Don’t make despair

Because each age

Has its pain and pleasure.

And these are necessary

To have them influence amongst us.

 

امیدوارم اگر جوان هستی ، خیلی به تعجیل ،

رسیده نشوی. و اگر رسیده ای ، به جوان نمائی اصرار نورزی .

و اگر پیری ،تسلیم نا امیدی نشوی

چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد .

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابد.

 

By the way

I wish that you were sad

At least once a day

And in this day, I want you to discover

That to love everyday is good,

To laugh often is boring

And to laugh constantly is an illness.

 

 

در ضمن برایت آرزو میکنم که حداقل یکبار در روز ناراحت شوی،

و در این روز از تو میخواهم تا بفهمى دوست داشتن

هر روز چه خوب است و خنده مدام ملال آور است و یک بیمارى.

 

I wish that you discover

With a maximum urgency

That above and inspite of everything,

There are people around you

Who are depressed,

Unhappy and are treated unjustly.

 

امیدوارم هر چه سریعتر بفهمى که على رغم همه اینها ،

در اطراف تو کسانى هستند که افسرده و

غمگین اند و با آنها منصفانه رفتار نمیشود.

 

I wish that you caress a cat,

You feed a bird

And listen to its chirp as well,

As it sings triumphantly

Its early morning song.

Because in this way,

You will feel good for nothing.

 

امیدوارم سگی را نوازش کنی ، به پرنده ای دانه بدهی

و به آواز یک سهره گوش کنی ، وقتی که آوای سحرگاهیش را سر میدهد.

چراکه به این طریق به رایگان احساس زیبایی خواهی یافت .

 

 

And then I wish you

sowing a seed

Even if it is very little.

And you have to accompany it

In its growth.

So you will discover

How many lives a tree is made of.

 

امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی، هر چند خرد بوده باشد ،

و با روییدنش همراه شوی تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.

 

I wish as well that you have money

Because it is needed to be practical.

And at least once a year,

Put some of these money infront of you

And say “This is mine only”:

So it is very clear

Who owns who.

 

به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی.

و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی" این مال من است.

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است. "

 

 

Also,

I wish the demise

of any of your love ones,

And if some of them die,

You could cry without lament

And without feeling guilty.

 

همچنین مرگ یکی از عزیزانت را برایت آرزو میکنم،

که اگر یکی از آنها از این دنیا رفت بتوانى بدون احساس گناه گریه کنى.

 

 

Finally,

I wish for you that being a man,

You had a good woman

And being a woman,

To have a good man.

Tomorrow and the day after.

And once they are exhaust,

They smile and speak about love

To start again

 

و در پایان اگر مرد باشی ،آرزومندم زن خوبی داشته باشی.

و اگر زنی ، شوهر خوبی داشته باشی. که اگر فردا خسته باشید ،

یا پس فردا شادمان ، باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیآغازید.

 

If all these things would happen to you,

Then,

I don’t have any other wish for you

Anymore

 

اگر همه اینها که گفتم برایت فراهم شد،

دیگر چیزی‌ندارم برایت آرزو کنم.

 

 

Victor Hugo

 

دانه ای که سپیدار بود!

دانه ای که سپیدار بود

دانه کوچک بود و کسی او را نمی دید.سال های سال گذشته بود و او هنوز همان دانه کوچک بود.

دانه دلش می خواست به چشم بیاید اما نمی دانست چگونه. گاهی سوار باد می شد و از جلوی چشمها می گذشت . گاهی خودش را روی زمینه روشن برگها می انداخت و گاهی فریاد می زد و می گفت : ((من هستم ، من اینجا هستم ، تماشایم کنید .))

 

اما هیچ کس جز پرنده ها یی که قصد خوردنش را داشتند یا حشره هایی که به چشم آذوقه زمستان به او نگاه می کردند ، کسی به او توجهی نمی کرد.

دانه خسته بود از این زندگی ، از اینهمه گم بودن و کوچکی خسته بود. یک روز رو به خدا کرد و گفت :

((نه ، این رسمش نیست. من به چشم هیچ کس نمی آیم. کاشکی کمی بزرگ تر ، کمی بزرگتر مرا می آفریدی .))

 خدا گفت:

((اما عزیز کوچکم ! تو بزرگی ، بزرگ تر از آنچه فکر می کنی . حیف که هیچ وقت به خودت فرصت بزرگ شدن ندادی .رشد ماجرایی است که تو از خودت دریغ کرده ای . راستی یادت باشد تا وقتی که می خواهی به چشم بیایی ، دیده نمی شوی. خودت را از چشم ها پنهان کن تا دیده شوی. ))

 

دانه کوچک معنی حرف های خدا را خوب نفهمید اما رفت زیر خاک و خودش را پنهان کرد.

سال ها بعد دانه کوچک ، سپیداری بلند و با شکوه بود که هیچ کس نمی توانست ندیده اش بگیرد.سپیداری که به چشم همه می آمد.

چند دو بیتی درباره شهدا...!

سلاممممممممم دوستان گلمممممممم از همگی تشکر میکنم که به وبلاگم سر میزنید و نظراتتون رو میگید!

به سفارش یکی از دوستای گلم درباره ی شهدا مطلب گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد...!

نظر فراموش نشه تشکــــــــــــــــــــــر



   چشم پاک دختری از جمله‌ای تر مانده است**

 چشم‌های پاکش اما خیره بر در مانده است**

      روی دیوار اتاق کوچک تنهایی‌اش**

عکس بابایش کنار شعر مادر مانده است**

 

     ای شهیدان ، عشق مدیون شماست**

     هرچه ما داریم از خون شماست**

    ای شقایق ها و ای آلاله ها**

     دیدگانم دشت مفتون شماست**



<<  یاد و خاطره شهیدان گرامی باد>>



مجنون نمازش را شکست...!


یک شبی مجنون نمازش را شکست

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟

بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم میزنی

دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق دلخونم مکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو / این لیلای تو ..... من نیستم

گفت ای دیوانه لیلایت منم.

در رگ پنهان و پیدایت منم

سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم.

صدقمار عشق یکجا باختم

کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت

روز و شب او را صدا کردی ولی..

دیدم امشب با منی گفتم بلی..

مطمئن بودم به من سر میزنی

در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بی قرارت کرده بود

مرد راهش باش تا شاهت کنم.

صد چو لیلا کشته در راهت کنم


انسان‌ها...!

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:


١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

٣ ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 ۴ ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند.

ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.